جدول جو
جدول جو

معنی درشتی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

درشتی کردن
(دَ / دِ گَ دِ)
تندی کردن. مفالطت کردن. پرخاش کردن. تشدد کردن. بسختی و تندی رفتار کردن. (ناظم الاطباء). سختی کردن. خشونت کردن. سخت گرفتن. سختگیری کردن. تبکیت. تغلیظ. تقریع. (منتهی الارب). عنف. (دهار). غلظه. (ترجمان القرآن جرجانی). کید. (منتهی الارب) : عمر دو زن بزنی خواست و ایشان نخواستند یکی ام ابان بود گفت او را نخواهم که با زنان ترش روی بود و درشتی کند و در بسته دارد، و دیگر ام کلثوم دختر ابوبکر. (ترجمه طبری بلعمی).
درشتی کنم زین سپس روز چند
که پیدا شود مهر و داد از گزند.
فردوسی.
بزور آنکه با باده کشتی کند
فکنده شود گر درشتی کند.
فردوسی.
درشتی مکن با گنه کار نیز
که بی ارج شد بر دلم گنج و چیز.
فردوسی.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
گر از من همی باز جوئی سخن
به جنگ برادر درشتی مکن.
فردوسی.
من کرده درشتی و تو نرمی
از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی کردنم نز خارپشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است.
نظامی.
نه چندان درشتی کن که از تو سیر شوند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر گردند. (گلستان). یعنی تا خوب و لطیفند درشتی کنند و چون درشت شوند تلطف کنند. (گلستان سعدی).
نشاید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی.
سعدی.
گر از حاکمان سختت آید سخن
تو بر زیردستان درشتی مکن.
سعدی.
درشتی کند با غریبان کسی
که نابوده باشد به غربت بسی.
سعدی.
بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی. (تاریخ قم ص 245).
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هر کجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
مجالحه، با هم ترشی و درشتی کردن. (از منتهی الارب).
- درشتی کردن در سخن، کلمات خشن گفتن. سخن با کسی درشت گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی. (گلستان سعدی).
به گفتن درشتی مکن بر امیر
چو بینی که سختی کند سست گیر.
سعدی.
تقعیط، درشتی کردن درسخن. مخاشنه، درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درست کردن
تصویر درست کردن
ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درفشی کردن
تصویر درفشی کردن
کنایه از به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن، برای مثال به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی - ۲/۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ تَ)
زبر کردن. خشن کردن. تخشین. (تاج المصادر بیهقی) : اًثفان، درشت کردن کار دست را. (تاج المصادر بیهقی)، کلان کردن. حجیم کردن. سطبرکردن. تغلیظ. (المصادر زوزنی)، سخت کردن. اًعناف. تعنیف، ناهموار کردن، چون زمین را. توعیر. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : اًقضاض، درشت کردن خوابگاه. (از منتهی الارب).
- دل کسی را بر دیگری تباه و درشت کردن، وی را نسبت به او بدبین کردن: آن کار بزرگ (ولیعهدی) با نام ما (مسعود) راست شد و پس از آن چون حاسدان و دشمنان دل او را بر ما تباه کردند و درشت تا ما را به مولتان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82)
لغت نامه دهخدا
(تُ پُ زَ دَ)
دوستی پیوستن. مودت و محبت داشتن. عهد مودت بستن. (ناظم الاطباء). به راه دوستی و علاقه و محبت رفتن با کسی. دوستدار شدن. مهر ورزیدن. دوست شدن. مناسمه. مناسمت. (یادداشت مؤلف) : مخاله، دوستی کردن با کسی. خلال. خلال، دوستی کردن با کسی. مساجره، با همدیگر دوستی کردن. (منتهی الارب) :
تو با چرخ گردون مکن دوستی
که گه مغز یابی و گه پوستی.
فردوسی.
مکن دوستی با دروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک رای.
فردوسی.
دیو و پری در آن زمان آشکارا بودند و با آدمی جنگ و دوستی می کردند. (قصص الانبیاء ص 35).
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو از زبان انداخت.
سعدی.
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمی شود با تو نشسته کاین منم.
سعدی.
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخوردپیل.
سعدی (گلستان).
با کاینات کرده ام آن دوستی که یار
در هر دلی که جلوه کند در دل من است.
قبادبیگ (از آنندراج).
هر کسی را چنانکه هست بدان
پس بدان قدر دوستی می کن.
ابن یمین.
، زفاف نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سِ پَ شُ دَ)
تأخیر کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. ابطاء. (دهار) اکراث. الباث. تبطئه. (دهار) (المصادر زوزنی). تثبیط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). تربیث. (تاج المصادر بیهقی). تعجیز. (دهار). تلبیث. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
بیاور بدین مرد جنگی سپار
درنگی مکن زود اکنون بیار.
فردوسی.
تکذیب، درنگی نکردن. کلأ، درنگی کردن و پس ماندن وام. هنبته، سستی و درنگی کردن. (از منتهی الارب) ، بطی ٔ کردن. کند کردن، اقامت کردن. وقف کردن:
ندانی که من در اقالیم غربت
چرا روزگاری بکردم درنگی.
سعدی.
صرم، درنگی کردن و انتظار نمودن نزد کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درست کردن
تصویر درست کردن
مرمت کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی کردن
تصویر درزی کردن
خیاطی کردن خیاطت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشتی کردن
تصویر آشتی کردن
آشتی کردن بالله اصلاح کردن بااو سازش کردن با وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
یاری کردنکمک کردن مدد کردن حمایت کردن طرفداری کردن پشتیبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
((پُ. کَ دَ))
یاری کردن، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
للتّحميص
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رشته کردن
تصویر رشته کردن
Rope
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
Roast
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
بھونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
ভুনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
לצלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
भूनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
memanggang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
ย่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
roosteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
arrostire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
смажити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
rösten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برشته کردن
تصویر برشته کردن
жарить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رشته کردن
تصویر رشته کردن
связывать
دیکشنری فارسی به روسی